رفتن به بالا

فرهنگی ورزشی هفت لوح " 7لوح "


  • جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • الجمعة ۱۷ شوال ۱۴۴۵
  • 2024 Friday 26 April
-١٨(°C)
وزش باد (mph)
فشار (in)
اشعه فرابنفش -
رطوبت (in)
  • پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۴
  • کد خبر : 1479
  • شهادت
  • چاپ خبر : شهید کربلای ۵  سعید غلامی
مختصری از زندگی نامه شهید سعید غلامی

شهید کربلای ۵ سعید غلامی

نام: سعید نام خانوادگی: غلامی متولد: ۱۳۴۳تهران شهادت: ۱۰/۱۲/۱۳۶۵ شلمچه   سعید غلامی در یک خانواده ی مذهبی چشم به جهان گشود.سعید همانند همه ی هم نسل های خود به تحصیل علم مشغول بود. او بسیار خوش اخلاق و خنده رو بود.در دوران قبل از انقلاب در کلاس های قرآنی که دبیران انقلابی تشکیل می دادند، شرکت […]

نام: سعید

نام خانوادگی: غلامی

متولد: ۱۳۴۳تهران

شهادت: ۱۰/۱۲/۱۳۶۵ شلمچه

۰۱سعید غلامی

 

سعید غلامی در یک خانواده ی مذهبی چشم به جهان گشود.سعید همانند همه ی هم نسل های خود به تحصیل علم مشغول بود. او بسیار خوش اخلاق و خنده رو بود.در دوران قبل از انقلاب در کلاس های قرآنی که دبیران انقلابی تشکیل می دادند، شرکت می کرد و بسیار فعال بود.بعد ها به همراه برادرش توانست این کلاس های قرآنی را به مسجد محل گسترش دهد. در کنار درس ورزش هم می کرد و علاقه ی زیادی به تکواندو داشت. سعید صدای خوبی داشت و برای روضه ی حضرت زهرا که در مدرسه خواند بسیار مورد تشویق خانواده قرار گرفت. سعید بعداز اتمام دبیرستان در دانشگاه تربیت معلم درس میخواند و  کنار درس خواندن به تدریس درس زبان انگلیسی مشغول بود.

پس از انقلاب به بسیج ملحق شد.در آن زمان بحبوحه ی تسخیر لانه ی جاسوسی بود و جوانان به سه گروه تقسیم شده بودند؛ اولین جوانان طالب دنیا و دومین جوانان بسیجی و سومین گروه منافقان بود که درصد از جوانان را تشکیل می داد. ولی به لطف خداوند و اهل بیت و نیز خانواده و مربیان دلسوز، سعید از این بحران سربلند و پیروز بیرون آمده بود.

وقتی شرایط جبهه پیش آمد سعید مشغول تدریس و درس خواندن بود ولی با این حال بسیار مشتاق رفتن به جبهه بود.

Image (6)

برادر شهید میگوید: سال ۶۵ بود. من تازه از منطقه جنگی برگشته بودم.به خانه رفتم و با برادرم ناهار خوردم.در سر سفره اخوی برگشت و گفت:میخواهم به جبهه بیام!!! ، من گفتم شما معلم زبان هستی و همین جا باید خدمت کنی من جای تو میرم و جبران می کنم.ولی اصلا زیر بار نرفت.دیدم که قبول نمی کنه گفتم به من ربطی نداره خودت میدونی و بابا.من بسیار تلاش کردم تا منصرفش کنم ولی اصلا به حرف من گوش نمی کرد و بسیار مشتاق رفتن به جبهه بود.

مابین عملیات کربلای ۴ و ۵ بود.رضا برادر سعید به جنوب رفته بود. وقتی متوجه شد که که سپاه محمد رسول الله (ص) در حال اعزام به جبهه هست، مطمئن شد که سعید هم همراه اونهاست؛چون از قبل به منزل زنگ زده بود و مادر پشت تلفن با گریه گفته بود که سعید داره میاد و مواظبش باش.

 

سعید از دژبانی وارد شد و رضا (برادر) هر طور شده بود پیداش کرد.تمام تلاش خود را کرد تا سعید را به مجتمع رزمندگان پادگان ببره ولی اصلا سعید زیر بار نرفت و گفت: به پدر و مادر قول دادم که بیام و مواظب تو باشم. نهایتا به معاونت گردان مراجعه کردند و ایشان قبول کرد که سعید در عملیات کربلای ۵ شرکت کنه و مسئول حمل مجروج باشه.

Image (3)

 

در مرحله ی اول عملیات کربلای ۵ سعید در کنار برادرش بود.سعید و عبدالله(دوست صمیمی سعید) مجروح به عقب بردند.اما زمانیکه به عقب برمی گشتند یکی از تانک های عراقی به ماشین حمل مهمات شلیک کرد و این وسیله منفجر شد.این انفجار باعث شد که عبدالله دردم شهید بشه و سعید هم از پشت آتش گرفت.در حین این آتش گرفتن، سعید پشت خودش را به رود انداخت و آتش را خاموش کرد و دچار سوختگی شدید شده بود ولی هر طور شده مجروح را به عقب برد.وقتی که به عقب برگشت با اینکه دچار سوختگی شده بود باز به خط برگشت.پس از آن برادر شهید دچار مجروحیت از ناحیه ی چشم شد و به تهران برگشت ولی سعید باز به نبرد در برابر باطل ادامه داد.

مرحله ی دوم عملیات کربلای ۵ بود. راویان میگویند: شرایط به جنگ تن به تن رسیده  بود و جدال با نیروهای عراقی شدید بود.در همین حین یک  نارنجک منفجر شد و تمام ترکش های اون به سمت چب بدن سعید اصابت کرد. وقتی نارنجک منفجر شد روی زمین نشست و سرش را گرفت.هنوز جان در بدنش بود و نفس نفس میزد و توانایی صحبت کردن داشت.گفتیم که باید تو را به عقب برگردانیم، ولی شدیداً مخالفت کرد و گفت که شما عملیات را ادامه بدهید.

ولی افسوس؛ بعد از اینکه عملیات تمام شد دیگر به فیض شهادت رسیده بود…….

Image (4)

برادر شهید میگوید:  سعید اومد بیمارستان تا از من خدافظی کنه، گفتم بی معرفت تنهایی میری پس من چی؟گفت تو کارت را انجام دادی. گفتم به همین راحتی؟ گفت آره تو باید وایستی  و گفت میرم و رفت و رفت……

مادر شهید میگوید: من هم قبل از شهادت سعید، خواب های پریشان می دیدم و دلهره ی زیادی داشتم. واین دلهره بی دلیل هم نبود و شهادت نصیب سعید شد و این شهادت مبارکش باد که برد کرد و پیروز شد…

برای شادی روحش صلوات………

اخبار مرتبط

نظرات